پاییزانه
شعر و ادبیات
گفته بودم زندگي زيباست
گفته و ناگفته اي بس نكته ها كاينجاست آسمان باز آفتاب زر باغهاي گل دشتهاي بي در و پيكر سر برون آوردن گل از درون برف تاب نرم رقص ماهي در بلور آب بوي عِطر خاك باران خورده كهسار خواب گندمزارها در چشمه مهتاب آمدن ، رفتن ، دويدن عشق ورزيدن در غم انسان نشستن پا به پاي شادمانيهاي مردم پاي كوبيدن كار كردن ، كار كردن آرَميدن چشم اندازبيابانهاي خشك و خسته را ديدن جرعه هايي از سبوي تازه آب پاك نوشيدن گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن در تله افتاده آهو بچگان را شير دادن و رهانيدن نيمروز خستگي را در پناه دره ماندن گاهگاهي زير سقف اين سفالين بامهاي مَه گرفته قصه هاي در هم غم را ز نم نم هاي بارانها شنيدن بي تكان گهواره رنگين كمان را در كنار بام ديدن يا شب برفي پيش آتشها نشستن دل به رؤياهاي دامنگير و گرم شعله بستن آري آري زندگي زيباست زندگي ، آتشگهي ديرنده پابرجاست گر بيفروزيش ، رقص شعله اش در هر كران پيداست ور نه خاموش است و خاموشي گناه ماست پیر مرد آرام و با لبخند زندگي را شعله بايد برفروزنده شعله ها را هيمه سوزنده جنگلي هستي تو اي انسان جنگل اي روييده آزاده بي دريغ افكنده بر روي كوهها دامان آشيانها بر سرانگشتان تو جاويد چشمه ها در سايبانهاي تو جوشنده آفتاب و باد و باران بر سرت افشان جان تو خدمتگزار آتش سر بلند و سبز باش اي جنگل انسان زندگانی شعله می خواهد صدا سر داد عمو نوروز زندگي را شعله بايد بر فروزنده شعله را هيمه سوزنده آري آري زندگي زيباست زندگي ، آتشگهي ديرنده پابرجاست گر بيفروزيش ، رقص شعله اش در هر كران پيداست ور نه خاموش است و خاموشي گناه ماست «سياوش کسرايی»
نظرات شما عزیزان:
کنده ای در کوره افسرده جان افکند
چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
Power By:
LoxBlog.Com |